صامتانه



هرجور فکر میکنم، توی زندگی اگر با یک نفر توی عقیده و رفتار هیچ وجه مشرکی هم نداشته باشیم، بعد از دو، سه تا برخورد باید به یه شناخت نسبی از طرفمون برسیم وبتونیم رفتارمون رو باهاش تنظیم کنیم.

 

حالا چطوری میشه که بعد از چندین سال ارتباط مداوم، انقدر تو فهم آدم های  اطرافمون ناشی باشیم؟

یا شاید هم میفهمیم ولی نمیخوایم بپذیریم؟

یعنی این طوری راحت تره؟

 

احساس میکنم ذهنشون هی ری استارت میشه و دوباره از اول باید تکرار کنم من اینم.

و این خیلی خسته کننده است و باعث میشه بیشتر از قبل از اینجور آدم ها فاصله بگیرم.

علاقه تبدیل میشه به حس خنثی داشتن و با ادامه پیدا کردن این رفتارها، کم کم خنثی بودن جاش رو میده به تنفر

تا جاییکه دیگه نمیخوای اون افراد رو ببینی و باهاشون هم صحبت بشی

 

قسمت ناجالب ماجرا اونجاست که میان و عذرخواهی میکنن ولی تهش میدونی لق لقه زبونشون شده این حرف و عمیقا از ته دلشون معذرت خواهی نمیکنن چون اصولا اعتقاد ندارن که اشتباه کردن!

و تو ذهنشون از خودشون یه قهرمان ساختن که "با این که تقصیر من نبود ولی عذرخواهی کردم!"

بعد هم اگه به اشتباه فاصله ات رو باهاشون کم کنی، دوباره همون رفتار ادامه داره و حتی بدتر هم شده! چون اون باری که ازت عذرخواهی کردن هنوز تو ذهنشون مونده و رو دوششون سنگینی میکنه. پس باید استرس و خشم شون رو سر یکی خالی کنن و کی بهتر از تو؟

 

واقعا با این دسته از آدما باید چیکار کرد؟

چندییین برابر خوبی هاشون، تاثیر منفی دارن تو زندگیم.

ایکاش میتونستم حذفشون کنم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آجان دهکده جهانی پاورپوینت طراحان برتر sirvan2344 abyeasemani mojebarank اینجا همه چی هست وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج شماره دعانویس صددرصد تضمینی ایران وجهان 09053876440 دیدار کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.